هنگامی که به چشمان قلبم خیره شدم،
مهربانی خموش در عمق نگاهش را دزدیدم
و با التهابی عاشقانه
تنها به تو تقدیمش کردم، بهترین
نمیخواهم مثل شمعی باشم که
در زمان تاریکی به او خدمت شود
عزیز و دوست داشتنی باشد
فقط به این دلیل که:
خود میسوزد و گرداگردش را روشنایی می بخشد
وچون صبح از راه برسد بی هیچ محبتی با فوتکی خاموش شود......
قلب من یک آسمان آبی نبود
اما
عشق تو - در آن- یک ستاره ی درخشان شد