-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 19:17
کاش میتونستم به گذشته برگردم و اشتباهات بزرگ زندگیم رو پاک کنم ولی افسوس از عمری که تباه شد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 23:27
بزار توی این باور بمونم اونی که وجودش برات لازم و کافیه منم.......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 21:07
وقتی اشک اهسته و بی صدا می ریزد بغض درون فریاد میزند... و هنگامی که اشکی نیست که حتی آهسته بریزد مرگ می درخشد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 22:16
هستی نفس عمررا با تو می خواهم قلب خاکستر شدن آوارگی را برای تو می خواهم دردهایت دردهایم چشمان گریانت چشمان گریانم را برای خودم می خواهم و از دنیا فقط نگاه می خواهم نگاه تو را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 18:21
تو رفتی و چشمان بارانی من سیل آسا شد.......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 16:40
در آن زمان که خورشید بیرحمانه می سوخت من خاکستر نشدم زیرا: یاد تو آوای تو نسیم آرام ترم بود....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:37
هنگامی که به چشمان قلبم خیره شدم، مهربانی خموش در عمق نگاهش را دزدیدم و با التهابی عاشقانه تنها به تو تقدیمش کردم، بهترین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 00:01
نمیخواهم مثل شمعی باشم که در زمان تاریکی به او خدمت شود عزیز و دوست داشتنی باشد فقط به این دلیل که: خود میسوزد و گرداگردش را روشنایی می بخشد وچون صبح از راه برسد بی هیچ محبتی با فوتکی خاموش شود......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 00:21
قلب من یک آسمان آبی نبود اما عشق تو - در آن- یک ستاره ی درخشان شد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 13:19
گفتم نور چشمم،بیا. آبی شد،روشن شد،مست و پر فروغ شد آسمان قلبم در آن هنگام که گفتی چشم. من برایت: زیباترین غزلها را نوشتم قشنگترین تصنعات دستم را ساختم رنگارنگترین لباسهایم را آماده کردم و با اشک شوق نشستم به انتظاری شیرین......... چشمانم ویران شدند اما تو نیامدی. اندک اندک آسمان قلبم تاریک شد، کاش آن لحظه که گفتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 00:46
قاصدک را در دست گرفتم بوئیدم بوی تو را می داد هدیه ی باد را تا ابد زندانی اتاقم می کنم ..........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 01:13
حتی اگر، حرفهای قشنگ را لبانت نتواند به قلبم بزند و گوشهایت نتواند از قلبم بشنود دیوانه وار دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 15:14
ماه با روشنی اش مرا صدا کرد ابر با گریه اش نوایی از دل سر داد آسمان با صدایی مهیب مرا صدا کرد اما من همچنان غرق در خواب مستی بودم تو ، تک ستاره ام در آسمان، نفس کشیدی و من چشمانم باز شد و مستی ام مست تر شد خواب مرا دزدیدی در آن لحظه که خواب چشمانت را دیدم
-
تو
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 15:41
در، قلبت با تو از عشق نوشتم،از محبت،از صداقت،از ایمان..... اکنون در دلم می نویسم از غربت،از تنهایی،از غم دل، از شب هجران،از فغان دل عاشق، از شمعی فروزان که چشم به راه ،کور سو شد، از پاییز و بهاری که بی هیچ تفاوتی می گذرند........ می نویسم از تو ،از شکوفه ی خندانم،از سپیده ی شب هجرانم، از طوطی شکر خوانم،از غزال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 09:36
وقتی می گویی فراموشت کنم فراموش می کنم که فراموشت کنم وقتی می گویی به خاطر بسپارم که فراموشت کنم از یاد می برم که فراموشت کنم وقتی می گویی باید فراموشت کنم هرگز فراموشت نمی کنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 01:16
هنگام زندگی آرزوی مرگ داریم و هنگام مرگ آرزوی زندگی اینکه چه می خواهیم ،خود نم دانیم.....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 دیماه سال 1385 13:40
بخار لطیفی که از قلبم بر می خیزد با دیدن چشمانت لبخندی شد،با آرامشی که به من داد محبت شد و اکنون با نبودنش اشک نامیده شد..... آری اشک، تنها قطره است که از دریا و شبنم گلها پاک و گرانبها تر است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذرماه سال 1385 22:44
بالهای عشق خود را باز کن و با چشمانی بسته بسوی آبی آسمان، آنجا که فرشهایی سفید برای مسافران سفر طولانی، پهن است پرواز کن و با همراهی ستارگان نقره پوش آسمانها را طی کن تا آنجا که آبی ترین آبی را حس کنی، در آن هنگام بالهایت را بگشا و تنها ستاره ای را برچین که سزاوار بالهای خسته ی تو باشد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 15:27
باد با تک صدای خود می خواهد زوزه اش را فریاد کند اما تو- خواسته یا ناخواسته- با نشنیدن تک صدا، فریادش را در سینه خفه می کنی پس چرا در آن زمان که تو فریاد میزنی، باد- بوده یا نبوده -تو را نوازش می کند؟ آیا تا بحال دیده اید ستاره ی سها عاشق شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
پیوند
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 14:42
چشمانم را با دستانت پیوند می دهم تا نگاهم قداست را بیاموزد دستانم را با چشمانت پیوند می دهم تا دستانم صداقت را بیاموزد قلبم را با گوهر وجودت می پیوندم تا ارزشمندی را تجربه کند من از تو پیوند را می خواهم و از پیوند تو را
-
دل نوشته ها
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 03:08
دوستان خوبم: بخاطر مشکلی که برام پیش اومد وبلاگمو بازنویسی کردم باران قشنگترین واژه قلبم،دوستت دارم روز می باری،شب می باری و هنوز هم می باری کدامین زمان است که تو نباشی، که تو نباری تو حیات دادی مزرعه مرا جان دادی،بارورش کردی رشد کرد مزرعه من، ثمر داد اکنون تو به نها یت رساندی آن را پ س همچنان چرا می باری !؟ !!!!! می...